فرجامِ فرهنگ
نویسنده: بردیا محبی صمیمی
زمان مطالعه:4 دقیقه

فرجامِ فرهنگ
بردیا محبی صمیمی
فرجامِ فرهنگ
نویسنده: بردیا محبی صمیمی
تای مطالعه:[تا چند دقیقه میتوان این مقاله را مطالعه کرد؟]4 دقیقه
در دههی مشوش و سوزناک 1920 در شهر فرانکفورت آلمان دو پژوهندهی گرمابهوگلستان در حوزهی ارتباطات و علوم اجتماعی به نامهای ماکس هورکهایمر و تئودور آدورنو بر آن شدند تا با رویکردی انتقادمحور، به بررسی اجتماعات سرمایهدار بپردازند تا تغییرات اجتماعی را با مَنشی روشنگرانه و تجویزی تبیین کنند، اما موفق نشدند. چراکه ریشهی نئومارکسیستی رویکرد آنها موجبات دلخوری و تلخکامیِ دولتِ تکهوپاره وایمار را فراهم آورد، که نهایتاً آنها و طرفدارانشان را به مهاجرت به ژنو و سپس آمریکا واداشت. اما پس از گذشت کمتر از بیستسال در دههی 1950 و سالهای اوجگیری جنگ سرد مجدداً به فرانکفورت نقل مکان کردند. این مکتب از آغاز دههی 1960 نقش مهمی را در زمینهی بررسی و نگرش نقادانه به فرضیههای علمی و سیستم آموزشوپرورش در چارچوب نظری نئومارکسیسم داشته که البته مؤید امر نامطلوب عرف ماست که میگوید اگر در را بستید و دیوار ساختید -منظور دیوار برلین- از بالای دیوار میآییم!
در مرام این مکتب میتوان ویژگیهایی نظیر تقابل با اثباتگرایی علمی، جزماندیشی، نقد نقش رسانههای جمعی و تجاریسازی فرهنگوهنر در قالب یک کالای مبادلهای با اذهان عمومی و نیز چرخش سرمایهداری قرن بیستم را دید. بهعبارتی این مکتب تماماً هژمون دولتهای لیبرال سرمایهدار را در دههی مربوطه هدف گرفته بود، که جنگ را از تیر و تفنگ به کاغذ و قلم منتقل کردهاند. البته که طرفدارانِ این مکتب مدعی بودند که صنعتیشدنِ فرهنگ و عرضهی آن در قالب یک ماهیتِ بازاری و معاملهای، سرمایهداری خودسرانه و آشفتهی قرن نوزدهم را به یک سرمایهداریِ سراپا سازمانیافته و منظم تبدیل کرده است. حالا که جنگ، جنگِ افکار روی کاغذ و لابهلای خطوط و کلمات است؛ پس بایستی آداب جنگ را پیاده و مقابلهبهمثل کرد. فرض کنید که اسلحه را به سمتِ کتابی نشانه رفته باشید. بیهودگی و مضحکبودنش موج میزند. اگر آتش و پوکه از پس هم برمیآیند، بگذارید تقابل قلم با قلم دیگر را روی کاغذها نظاره کنیم. گذشته از این تفاصیل، آنها براساس اقتضای جامعه زمانه خود، راهحلهایی را برای برونرفت و مقابله با این شرایط معرفی کردند.
در برابر رسانههای جمعی که به ترویج ایدئولوژیهای حاکم در میان رعیت میپرداختند و بهنوعی اذهان آنان را بر طبق سیل جاری عقاید خودپرداخته، مهندسی میکردند؛ مفهومی به نام «رسانههای دیگراندیش» را مطرح کردند که تماماً در تلاش بود با تاکید بر حشو و زواید پرداختهنشده در گفتهها و الگوهای معین، غلظت فضای پر از هرجومرج رسانههای جمعی را در هم شکسته و مردم را با بُعد همهجانبهی فکتهای اجتماعی آن آشنا کند؛ خب، امر مسلم این بود که مردم بهطور قطع میدانستند که اگر خواهان رسوایی و طردشدگی از فضای غالب بر جامعهشان نبودند، میبایست که هرآنچه را که به آنها از بالا دیکته میشد بههمراه اطرافیان طوطیوار تکرار میکردند و بهعبارتی با آنها همرنگ میشدند. اما در باب خصائص این نوع رسانههای دیگراندیش؛ اقلیتمحور بودن آن و سیالیت در نگاه به این دادهها و واقعیتهای اجتماعی، عدم تحکم فکری در پذیرش معلوم بود. هرچه آن بالادستیها سعی میکردند که حقایق خودشان را به مردم تزریق کنند این رسانهها بهمثابه پناهگاهی عمل میکردند که مردم را بهواسطهی قوه نقاد برای مقابله با بستهبندی حقایق رسانههای جمعی آماده میکردند.
سخن از نقد و نقادی رفت، یادی کنیم از انقلاب مشروطهی خودمان که در فضای تقابل سنت، مدرنیته، سکوت و انتقاد آن دو نوع از مطبوعات به چشم میخورد، روزنامههایی که به مشی دولت سر مینهادند و مطابق امیال همایونی از دلانگیزی و گرمای صبح طهران و خرسندی تعاملات با اجانب قلم میزدند و در طرف دیگر روزنامههایی بودند که بیت سرمقالاتشان از میرزاده و نسیم شمال با رنگ سرخفام حروفچینی شده بود و از حکومت قانون و واگذاری بخشی از ایران به دست فلان ابر قدرت میگفت. دست آخر هم به مذاق همایونی خوش نمیآمد و جملگی عوامل آن روزنامه را به باغ شاهی میخواند تا بدهند دمار از روزگار گذشته و حالشان درآورند. خب، مگر نه اینکه اگر روزنامههای دست اول نبودند مردم به لزوم روزنامههای دست دوم پی نمیبردند و با حقایق آشنا نمیشدند؟
رسانههای انتقادی و دیگرگون نیز راهی را پیش پای توده و عوام برای مشارکت یا جریانسازی گذاشت تا تنها به آن خطوطی که میخوانند بسنده نکنند و بلکه لابهلای آن خطوط را نیز بخوانند و بفهمند که اوضاع از چه قرار است!

بردیا محبی صمیمی
برای خواندن مقالات بیشتر از این نویسنده ضربه بزنید.
نظری ثبت نشده است.